عید ایران نیستم
در 30 خرداد ماه سال 1361 در فریدونکنار مازندران به دنیا آمدم، ثمره ازدواج پدر و مادرم 5 فرزند است که چهار پسر و یک دختر هستند و من فرزند سوم خانواده میباشم.
از آنجا که در شهرستان برایم امکان بازیگری نبود، به هیچ عنوان به آن فکر نمیکردم، گرچه از کودکی علاقه وافری به بازیگری داشتم، تا اینکه دانشگاه قبول شدم، آنجا بود که سعی کردم به تئاتر دانشجویی راه پیدا کنم و خودم را نشان دهم تا در نهایت یک قدم به بازیگری نزدیکتر شوم.
سالها بدین منوال گذشت تا اینکه یکی از دوستانم که میدانست من علاقه زیادی به بازیگری دارم، در روزنامه خوانده بود که برای نقش حضرت یوسف(ع) به دنبال بازیگر هستند، او مرا تشویق کرد که بروم تست بدهم، اما من فکر نمیکردم که در این تست پذیرفته شوم، به دوستم گفتم: «نمیروم، آنها دنبال بازیگری هستند که به مشخصات ظاهری من نمیخورد، من به آنان گفتم که یوسف چشم آبی به کار آنان نمیآید... اما دوستم پافشاری کرد و تصویر من را به فرجا... سلحشور نشان داد، او هم گفت: «بگو، بیاید، تست بدهد»...
در کل تعداد زیادی برای این نقش تست دادند، من هم یکی از آنان بودم، 20 روزی گذشت و با من تماس گرفتند و گفتند در تستهای اولیه قبول شدم، زمانی که خودم را به گروه معرفی کردم، متوجه شدم که برای این نقش از سه هزار نفر تست گرفتهاند.
زمانی که برای این نقش انتخاب شدم، باید مطالعه میکردم، پس به مطالعه کتابهای تاریخی در مورد حضرت یوسف(ع) پرداختم، البته قبلا در این زمینه مطالعه داشتم، اما باید بیشتر مطالعه میکردم، ضمن اینکه کارگردان این مجموعه هم، از لحاظ روحی کمک بزرگی برای من بود، شش ماه فرصت داشتم که خودم را آماده کنم، پس به کلاسهای فشرده بازیگری، سوارکاری و بدنسازی رفتم و زیرنظر اساتید فن، آموزش دیدم.
اولین روز تصویربرداری را به خوبی به یاد دارم «ساعت حدود 11 صبح بود، هشتم بهمنماه سال 1383، سلحشور به من گفته بود، دو هفته فرصت داری، اگر متوجه شدم که نقش «یوسف» را نمیتوانی بازی کنی، عوضت میکنم، اما من مصمم بودم تا خودم را نشان بدهم. تمام تمرکزم را روی بازیام گذاشتم و پذیرفته شدم، روزها گذشت تا به دو سال رسید و من حالا بازیگری بودم که دو سال مقابل دوربین این پروژه تاریخی قرار گرفته بودم.»
پسرعمهام «حسین جعفری» را هم به گروه معرفی کردم تا نقش نوجوانی یوزارسیف را بازی کند. گروه در تعطیلات تابستانی به سر میبرد و متوجه شدم که کارگردان به دنبال بازیگری است تا در این نقش بازی کند. من هم به شمال رفته بودم تا تعطیلات را در کنار خانوادهام سپری کنم. در برخورد با پسرعمهام به نظرم رسید که او به درد این نقش میخورد، آن زمان حسین با اینکه سن زیادی نداشت، ولی در نمایشنامهنویسی فعالیت میکرد و حتی برنده جایزه بهترین بازیگر کودک در استان مازندران هم شده بود... پس تصویرهایی از او گرفتم و در بازگشت به تهران آنان را نشان کارگردان دادم، او هم پذیرفت، حسین به تهران آمد، تست داد و پذیرفته شد.
آنچه در ادامه خواهید خواند گزیدهای از گفتههای زمانی است...
الان این کار در حال پخش است، واکنشهای مردم هم خوب... و این هم طبیعی است که من بخواهم پس از مدتی بازی کنم و نقشهای متفاوتی را تجربه کنم، فکر میکنم آن زمان لازم نیست همه را متقاعد کنم، چون امکان ندارد... وقتی که اعتقاد پیدا کردی که میتوانی یک کار را انجام بدهی و دوستش داری، باید انجامش بدهی، فقط باید درست انجامش بدهی تا بتوانی بقیه را متقاعد کنی که تصمیم درستی گرفتی...
ما دو نوع مخاطب داریم، مخاطب تلویزیون و مخاطب سینما، در سینما یک فیلم اگر یک میلیارد بفروشد، میگویند خوب فروخته، بلیت دو هزار تومان است و جمع همه این تعدادی که دیدهاند، میشود پانصد هزار نفر... البته سینما مخاطب خودش را دارد و خیلی از آن مخاطبان خاص هستند... اما به هر حال جمعشان میشود پانصد هزار نفر، اگر خیلی خوب فروخته باشد، بعدا هم که سیدی آن منتشر میشود و کل آن پس از دو سال میشود، دو میلیون نفر، اما سریالی که بگیرد، در لحظه 10، 15 میلیون نفر آن را میبینند مثل سریال یوسف پیامبر(ع). مسئولیت کار در تلویزیون متفاوت است، در سینما شما میتوانید نقشی را بازی کنید، وقتی خوب بازی کنید، میگویند آفرین، یعنی مخاطب سینما بازی میخواهد و تو باید راضیاش کنی... در صف ایستاده پول داده و در یک جای ساکت و تاریک نشسته که راضیاش کنی...
سعی میکنم به هر کجای ایران که میروم مثل توریست نباشم، من طی سفری که به یکی از استانها داشتم، بالغ بر 15، 20 هزار نفر، در ساعت 8 شب در مصلی جمع شده بودند، در حالی که برف هم آمده بود. جمعیت آنقدر زیاد بود که من بعد از ده دقیقه از سن آمدم پایین. وقتی این صحنه را دیدم خوشحال شدم، از اینکه کار این قدر خوب دیده شده و مردم آن را دوست دارند و خوشحال شدم از اینکه این قدر لطف خدا درباره من زیاد بوده و از طرف دیگر احساس کردم که چقدر مسئولیت من سنگینتر شده است... به خاطر همین هم سعی میکنم در شهرهایی که میروم مراسم خیلی مختصر باشد و بیشتر وجهه هنری داشته باشد، نه وجهههای دیگر...
دوره کودکی من مصادف بود با سالهای دفاع مقدس و من در کل فیلمهای جنگی زیادی دیدم، آن موقع به بازی استاد «جمشید هاشمپور» علاقه زیادی داشتم... بعدش وارد فضای نسل جدید بازیگران ایران شدیم. من معمولا هر فیلمی که قشنگ باشد را نگاه میکنم و از بین بازیگران هم نود درصدشان را خیلی دوست دارم، اما به بازی مرحوم شکیبایی، پرویز پرستویی، استاد انتظامی، علی نصیریان و استاد مشایخی علاقه زیادی دارم، آنها سالها رنج بردهاند تا به چنین جایگاهی رسیدهاند.
دوست دارم نقش کوروش کبیر و مولوی را بازی کنم.
در محلی که زندگی میکردم، یک گدایی بود عجیب و غریب،این گدا با حالت چمباتمه، ساعتها روی زمین مینشست در حالی که خیلی پیر بود. اگر به او نگاه میکردی فکر میکردی که مجسمه است، تکان نمیخورد و ساعتها همین طور میماند... من بارها از جلویش رد شدم و به او نگاه کردم. دوست داشتم از او بپرسم «الان به چی فکر میکنی؟» دوست داشتم، دنیا را از نگاه او ببینم... یک بار پرسیدم، اما جواب نداد، نگاه کرد و چیزی نگفت... من اصولا آدم کنجکاوی هستم و دوست دارم بتوانم راحت با آدمها حرف بزنم و بخندم و بچرخم و راحت باشم...
در حد خوب فوتبال بازی میکردم، در نوجوانی کشتی و تکواندو هم کار کردم.
پدرم کارمند بازنشسته است.
شرایط بدی که من داشتم این بود که وقتی تست میدادم، اصلا باور نمیکردم پذیرفته شوم. فکر میکنید این اتفاق چند بار در سینما و تلویزیون افتاده است که یک آدم در 22 سالگی نقش کسی را بازی کند که بچه 7 ساله اسمش را شنیده و میداند، مداح میداند، عاشق میداند، روحانی میداند، بقال محل میداند و جهان او را میشناسد.
من عاشق چند سکانس فینال هستم، سکانسهای مربوط به رسیدن یوسف به پدر و معرفی ایشان به برادرهایش و همچنین سکانس دیدار مجدد زلیخا، این سکانسها بارها تکانم میدهد، من نمیتوانم اینها را ببینم و اشک نریزم. چون میرویم برای بازبینی، تکاندهنده است، به جرات میتوانم بگویم اگر یک انسان ده درصد بویی از عشق برده باشد، متاثر میشود.
اولین پلانی که از من تست گرفتند، ساده نبود، آن قسمت بود که برادرهای یوسف(ع) دچار قحطی شدهاند و برای اولین بار به مصر میآیند... یوسف نام آنها را داده به نگهبان و گفته اگر چنین کسانی آمدند به من بگو، یوسف میبیند که برادرهایش دارند میآیند، میخواهد یواشکی آنها را ببیند، به همسرش میگوید: «اینها برادران من هستند» حالتی دارد که هم حسی است، هم ترس است، هم بیباوری است و هم میرسد به جایی که هیچ چیز نیست، اما هیجان، دوست داشتن و همه چیز در آن است.
من همیشه مدیون اعتقادی هستم که آقای سلحشور به من دارد، این یک چیز واضح است و من قدردان ایشان هستم.
شکایت میکنم
«مصطفی زمانی»، از دست تعدادی از نشریات حسابی شاکی است، میگوید: بعضی از مطبوعات، دیگر شورش را در آوردهاند، سر من را روی بدن فرد دیگری در حالتهای مختلف مونتاژ میکنند... من نمیدانم این کارها چه معنایی دارد، آنها به شعور خوانندگانشان بیاحترامی میکنند، من هم که وقت ندارم، هر روز به دادگاه بروم و از این نشریات شکایت کنم... اما از طرفی میبینم که این رویه ادامه دارد و این نشریات به این کارها ادامه میدهند، من هم از طریق قانون عمل میکنم به ناچار از دست آنان شکایت میکنم، این کارها چه معنا میدهد که سر یک هنرپیشه را روی بدن تصاویر دیگری مونتاژ میکنند... آنها باید پاسخگوی این عمل غیرحرفهای خودش باشند، اگر آنها با من مصاحبه نمیکنند! که در واقع من با آنان مصاحبه نمیکنم، حداقل عکس خودم را به چاپ برسانند!
عید در ارمنستان هستم
«مصطفی زمانی» بدون شک در سال 87، ستاره هنر ایران بود، از طریق مجله «خانوادهسبز» به هموطنان خود فرا رسیدن سال 88 را تبریک میگوید و آرزوی سلامتی و سربلندی برای آنان دارد، او از هموطنانش به نیکی یاد میکند و میگوید: «از همهشان که مرا در کوچه و خیابان میبینند و ابراز محبت میکنند، سپاسگزارم و خوشحالم که بازی در نقش یوسف(ع) به دل آنان نشسته است، خوشحالم که این سریال بینندگان زیادی را پای جعبه جادویی نشانده است، در سال 88، برای تمامی ایرانیان در ایران زمین، آرزوی سعادت دارم و سالی پر برکت برای آنان آرزومندم...»
«مصطفی زمانی» بازیگر نقش یوزارسیف در پایان میگوید: «به زودی در فیلم سینمایی به نام «آل» بازی میکنم و امیدوارم، بازی در سینما تجربه خوب و موفقی برای من باشد.»
گفتنی است، سرانجام پس از بررسی گزینههای مختلف برای بازی در نقش نخست مرد فیلم سینمایی «آل»، مصطفی زمانی برای ایفای این نقش انتخاب شد. کارگردان این فیلم «بهرام بهرامیان» است، همان کارگردان مجموعه «ساعت شنی» که سال گذشته از شبکه اول پخش میشد، ضمن اینکه تهیهکنندگی آن را «علی معلم» برعهده دارد، این فیلم قرار است با همکاری شماری از سینماگران ارمنی اواخر اسفندماه در ایروان، پایتخت ارمنستان جلوی دوربین برود، یعنی اینکه عید امسال «مصطفی زمانی» در ایران نیست!
تهیه و تنظیم: مجله اینترنتی دومیم