.:: دومیـــــــــم | سرگرمی دانلود آموزش ::.

طنز جوک sms فال اخبار جنجالی عکس دانلود تفریح اموزش جومونگ عکس بازیگر هالیوود کلیپ های موبایل ترفند ها نرم افزار مجانی

.:: دومیـــــــــم | سرگرمی دانلود آموزش ::.

طنز جوک sms فال اخبار جنجالی عکس دانلود تفریح اموزش جومونگ عکس بازیگر هالیوود کلیپ های موبایل ترفند ها نرم افزار مجانی

محمدرضا گلزار: آن بلوتوث مونتاژ بود/برادر خانم حیایی فیلم گرفت

شمشمحمدرضا گلزار: آن بلوتوث مونتاژ بود/ برادر خانم امین حیایی فیلم گرفت. 

www.2mim.blogsky.com| دومیــــــــم

محمدرضا گلزار با بیان اینکه از اتفاقات سال گذشته راضی است توضیحاتی درباره بلوتوث خبرساز علیه خود ارائه داد.

به گزارش «شفاف» این بازیگر سینما در این خصوص با بیان اینکه این بلوتوث مونتاژ شده است گفت: اگر کمی دقت کنید این بلوتوث از دو قسمت جداگانه و بی‌ارتباط با هم تشکیل شده که از نظر نوع موسیقی و نوع نورپردازی کاملاً متفاوت است. وقفه چند صدم ثانیه‌ای بین این دو تصویر مونتاژ شده وجود دارد که حاکی از جعلی بودن آن است. دقیقاً در همان وقفه عده‌ای مغرض که معلوم نیست هدفشان چه بوده و تصویر فیلم ابتدایی را از کجا تهیه کرده بودند این تصویر را با تصویری دیگر به هم چسبانده‌اند.
گلزار در توضیح بیشتر درباره این ماجرا می افزاید: حدوداً سه سال پیش در منزل امین و در یک مهمانی خانوادگی (تولد خواهر خانم امین حیایی) برادر خانم امین حیایی با موبایلش از من و حیایی فیلم گرفت. چندی پیش موبایل این آقا را می‌دزدند و آن تصویر را کنار تصویر یک مهمانی دیگر میکس می‌کنند.
وی در پاسخ به سوال خبرنگار رویش مبنی بر اینکه آیا مونتاژ بودن این بلوتوث برای مسئولان مربوط به این امر نیز محرز شده است؟ می گوید: من و امین حیایی در این ارتباط شکایت کردیم و زمانی که کارشناسان اداره تشخیص هویت فیلم را بررسی کردند متوجه شدند که دو تصویر نامربوط به هم مونتاژ شده‌اند.
وی در ادامه به اجرایی کردن ایده تازه خود درباره ایجاد کلوپ آقایان اشاره می کند و می افزاید: همیشه دوست داشتم جایی باشد که بتوانم جهت اصلاح موی سر، آرایش، انداختن عکس و ... کارهایم را در آنجا انجام دهم. بعد هم گفتم چنین مکانی می‌تواند برای خیلی‌ها مورد استفاده واقع شود. می‌دانید که به ویژه برای چهره‌های سرشناس سخت است که بخواهند این کارها را در جاهای مختلف انجام دهند.
به گزارش شفاف محمدرضا گلزار همچنین درباره فعالیت های مطبوعاتی خود توضیح می دهد و درباره اینکه برخی می‌گویند که گلزار خودش مطالبی که به اسم او چاپ می‌شود را نمی‌نویسد، می گوید:
مطمئن باشید که مطالب نوشته خودم یا با نظارت مستقیم من است. به نظرم پرداختن به چنین مباحثی درگیر شدن با موضوعات ساده‌انگارانه و نابخردانه است. واقعاً چه فرقی می‌کند که مطالب به چاپ رسیده در صفحات گلزار را چه کسی نوشته باشد؟! به نظر شما خود «مطلب» و اطلاعات و حرفی که در آن وجود دارد، مهم است یا نام نویسنده آن؟
وی در پایان تاکید می کند: من فقط مانده‌ام که چرا صاحب‌امتیازها و مدیران مسئولی که چنین انتقادات تهی‌مایه‌ای در مجلاتشان چاپ می‌شود با نویسنده برخورد نمی‌کنند و از او نمی‌خواهند تا به جای طرح موضوعات پیش پا افتاده به بحث‌های اساسی‌تر بپردازد.

 

  تهیه و تنظیم: مجله اینترنتی دومیم 

اکبر عبدی امسال کارگردان می شود .

 

اکبر عبدی امسال کارگردان می شود .

www.2mim.blogsky.com| دومیــــــــم

اکبر عبدی با بیان برخی ناگفته های فیلم اخراجی ها گفت: هواپیماربایی اخراجی‌ها ایده من بوده است.
به گزارش «شفاف» اکبر عبدی بازیگر فیلم های کمدی با اعلام اینکه امسال اولین تجربه کارگردانی خود را خواهد داشت گفت: قصد دارم سال 88 یک فیلم یا یک مجموعه تلویزیونی را کارگردانی کنم. فیلمنامه آن هم توسط "محمد بیرانوند" که پیش از این فیلمنامه‌های تاریخی از جمله "معصومیت از دست رفته"، "آخرین دعوت" و "مختارنامه" را نوشته و بسیار بااستعداد و باانگیزه است، آماده شده است.
وی در این خصوص گفت: فرصت‌های بسیار زیادی داشته و دارم، اما همیشه دوست دارم به پختگی لازم در حوزه کارگردانی برسم و بعد فیلم‌سینمایی یا سریال بسازم. دوست دارم با ریش و سبیل سفید این سکان را به دست بگیرم تا اگر از یک بازیگر دعوت به همکاری کردم آنقدر کارم را بلد باشم که آن هنرمند به من اعتماد کامل داشته باشد و به نوعی جلوی او کم نیاورم.
اکبر عبدی در ارائه توضیحاتی بیشتر درباره فیلم خود می گوید: نام فیلم "مستخدم" است و من در این فیلم علاوه بر کارگردانی در 4 نقش ظاهر می‌شوم. نقش خودم و نقش 3 پیرزن با 3 لهجه متفاوت محلی. طبیعتاً فیلم طنز خواهد بود و قصد دارم از تمام تجربیات خودم طی سال‌های اخیر برای ساخت این فیلم بهره ببرم. امکان هم دارد این فیلمنامه را در قالب یک مجموعه تلویزیونی بسازم. بستگی به شرایط دارد.
وی درباره علاقمندی خود به تئاتر و سینما می گوید: در تئاترهایی که مدرسه بر پا می‌کرد هم شرکت می‌کردم، حتی یادم می‌آید نقش زن را هم بازی کردم، چون نمی‌توانستم از مدرسه دخترانه کسی را بیاورم. پررنگ‌ترین کار نمایشی من در آن زمان وقتی بود که ادای معلم و ناظم را درمی‌آوردم.
عبدی درباره نحوه برخورد پدر و مادرش با این موضوع می گوید: پدرم دوست داشت من در رشته مهندسی مکانیک درس بخوانم و در هنرستان صنعتی ادامه تحصیل بدهم. بنابراین به دلیل عشق به بازیگری از درس ریاضی نمره کم آوردم. البته بعدها فهمیدم که چون ادای معلم ریاضی را درآوردم، عمداً نمره من را کم داده است.
اکبر عبدی همچنین به آرزوی دوران کودکی خود اشاره کرده و می گوید: فراموش نمی‌کنم، زمانی که سنم کم بود مثل الان چاق و تپل بودم و فقط برنج سیرم می‌کرد. اما در زمان بچگی وضعیت مالی خوبی نداشتیم که بتوانیم هر روز برنج بخوریم و شاید هفته‌ای یک روز این اتفاق می‌افتاد، به همین دلیل همیشه آرزو داشتم که یک روز بشوم اکبر عبدی و همیشه شکم سیری داشته باشم.


  تهیه و تنظیم: مجله اینترنتی دومیم 

مهمانی رضا گلزار در غروب سـرد زمستان

دون اغراق چه بخواهیم، چه نخواهیم، چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، محمدرضا گلزار ستاره بی‌چون و چرای سینمای ایران به ویژه محبوب نسل جوان است. در سال‌های اخیر، بودند بازیگرانی که خواستند، همپای او در گیشه رقابت کنند، اما مردم از فیلم‌های او به هر دلیلی که برای خودشان محترم است، استقبال کردند و این گونه شد که «رضا گلزار» اکثر فیلم‌هایش مورد توجه قرار گرفت و کارگردانان زیادی را به سوی خود کشاند، چرا که در این شرایط اقتصاد بیمار سینمای ایران، نقطه قوتی برای آنان بود. رضا گلزار کمتر با مطبوعات به گفتگو می‌نشیند،
 چرا که طی این سال‌ها ضربات زیادی از جانب آنان متحمل شده گرچه خودش می‌گوید: «این ضربه نبوده، بلکه حاشیه‌سازی‌های بی‌دلیل بوده است.» خاطرات خود را با او مرور می‌کنیم، یادمان می‌آید که اولین گفتگوی ما با او در رستوران سوپراستار اتفاق افتاد، فروردین سال 1384 انگار همین دیروز بود. در برخورد اول با او، باورمان این بود که با یک پسر مغرور مواجه خواهیم شد که روی آسمان‌ها سیر می‌کند، اما در همان برخورد اول متوجه شدیم که اشتباه می‌کنیم. برخورد او چنان گرم بود که ما را در همان ثانیه‌های اول دچار بهت و حیرت کرد. او حتی با افرادی که در آن رستوران به او مراجعه می‌کردند و از او امضا می‌خواستند بسیار با محبت و گرم و صمیمی رفتار می‌کرد. صندلی را عقب می‌کشید و به احترام‌شان بلند می‌شد... گفتگوی ما با رضا گلزار که توسط همکارمان ایمان برومند صورت گرفته بود، بسیار مورد استقبال قرار گرفت...

ادامه مطلب ...

مصاحبه با مژگان شجریان دختر استاد شجریان

آرش نصیری : در خانواده‌های هنری? کسانی که به سمت هنرهای دیگر مثل طراحی و گرافیک می‌روند که به نسبت کم‌حاشیه‌تر از موسیقی است و به نظر می‌رسد که راه‌شان را انتخاب کرده‌اند اما شما به هر حال به سمت کنسرت دادن در موسیقی کشیده شده‌اید.

 

مژگان شجریان: حقیقتش این است که یکی از رشته‌هایی که من در آن کار کرده‌ام موسیقی است? من هم لیسانش موسیقی هستم و هم لیسانس نقاشی و بعد از آن فوق لیسانس گرافیک را گرفتم اما حکایت موسیقی جداست.
ما در خانواده ای هستیم که موسیقی رکن اساسی زندگی ماست. از بچگی هم موسیقی را شنیده‌ایم و هم کار کرده‌ایم و من در دانشگاه هم این موسیقی را ادامه داده‌ام ولی متأسفانه بعد از ازدواج نتوانستم آن‌را پیگیرانه دنبال کنم.
در کنار همسرم یک شرکت تبلیغاتی داشتیم و من این کار را بیشتر ادامه دادم و بیشتر روی آن پافشاری کردم. کار من بیشتر طراحی‌هایی بود که روی موسیقی انجام می‌شد و تزهایی هم که در دانشگاه داشتم بیشتر در ابطه با موسیقی? رنگ و کلاً طراحی که می‌توان روی موسیقی انجام داد. من این کار را هم در نقاشی انجام دادم و هم در گرافیک و شاید بشود گفت که کار اصلی و تخصصی من همین است و به همین علت بیشتر در این زمینه کار کردم. 

 

  تهیه و تنظیم: مجله اینترنتی دومیم  

 

حتما از بقیه عکسها هم دیدن کنید چون خیلی جالبن . 

ادامه مطلب ...

پدر و مادر هاشمی رفسنجانی(عکس قدیمی)


پدرم: حاج میرزا علی هاشمی بهرمانی
مادرم: ماه بی‌بی (صفریان)
نام خانوادگی هاشمی برای خانواده ما، با آن که سید نیستم، به این دلیل انتخاب شده است که نام جد پدری ما حاج هاشم بوده است؛ او در سر تا سر منطقه املاک و امکانات زیادی داشته است.
پدرم کمی از تحصیلات علوم حوزوی بهره‌مند بود، تا آنجا که به یاد دارم، در روستا زندگی می‌کرد، که دلیل آن تا حدودی فشارهایی بود که در دوره پهلوی متوجه متدینین بود. ایشان عمیقاً مورد اعتماد مردم بودند و نوعی مرجعیت در امور اجتماعی و مذهبی داشتند.

 از اخلاقیات جالب ایشان این بود که معمولاً در زمان رسیدن هر محصولی، وقتی که به باغ و یا مزرعه می‌رفتند، تعداد زیادی از نیازمندان روستا را می‌پذیرفتند و به هر یک از آنها چیزی می‌دادند و این وضع در همه فصول سال ادامه داشت .

اسم روستای ما بهرمان است، یکی از دهات قدیمی نوق – از جلگه‌های رفسنجان. بهرمان به معنی یاقوت سرخ است.

مادرم علاوه بر خانه‌داری در امور زندگانی با پدرم همکاری داشتند. او هر چند بی‌سواد بود، اما اطلاعات خوبی از خواص گیاهان دارویی داشت. اطلاعات و تجربیات او برای اعضای خانواده و حتی اهالی روستا سودمند بود؛ چنان‌که هنوز هم گاهی از همان تجربه‌ها استفاده می‌کنیم . خانواده ما ترکیبی از پنج برادر و چهار خواهر است، سطح زندگی‌مان با توجه به وضع آن روستا بد نبود. تاریخ تولد شناسنامه‌ای من 1313 است.

من در سن پنج سالگی به همراه برادرم حاج قاسم که دو سال از من بزرگ‌تر بود، تحصیل را شروع کردم. آنچه در مکتب‌خانه به ما می‌آموختند، همان کتاب‌های مدرسه رسمی بود به اضافه قرآن و چیزهایی مثل گلستان، نصاب و ... . از هفت سالگی علاوه بر مکتب از معلومات پدر نیز استفاده کردم. رفته رفته مکتب‌خانه نمی‌توانست جوابگوی نیاز ما باشد. چهارده ساله بودم که به پیشنهاد پسر عمویم، محمد، تصمیم گرفتیم که همراه کاروان جهت تحصیل علوم دینی به قم سفر کنیم

کفش ملی" و بنیان گذارش



<حتی آن زمان گفتم اگر اصرار دارید بروید به آقای خیامی، آقای اخوان کاشانی و آقای خسروشاهی بگویید که به کشور بازگردند و هدایت کارخانه‌ها را بر عهده گیرند. آنها حداقل تجربه چنین اموری را داشتند.> ‌
دهه 60 هنوز به میانه نرسیده بود که افرادی در برابر طیف راستگرای سنتی بازار، چنین نمودند باز هم پای سرمایه‌گذاران دهه 50 را به اقتصاد ایران بازکند. تدبیرهای او یک دهه ناکام باقی ماند تا روزهای دهه 70 و 80 صرف مجادلاتی تکراری در اقتصاد ایران شود؛ مجادلاتی که با سیاستگذاری‌های دولت نهم بیش از آنکه خواسته اقتصاد ایران شود، رویایی فراموش‌شده لقب گرفت.
نامه ناکام ‌ روزی زمستانی نامه‌ای به دفتر معاون اول رئیس‌جمهور می‌رسد. مدیر دفتر علی سعیدلو نامی را بر پاکت می‌بیند که چندان برایش آشنا نیست. نامه در کارتابل معاون رئیس‌جمهور قرار می‌گیرد. فرستنده نامه برای همه ناآشنا بود. نامه به دفتر آقای معاون می‌رود ولی جوابی حاصل نمی‌شود. هفت ماه بعد خبری در محافل اقتصادی ایران دهان به دهان می‌چرخد. آنهایی که قدیمی‌تر بودند بیش از تازه‌کارها متاثر شدند. خبر فوت یکی از دوستان دهه 40 و 50 سرمایه‌داران ایرانی به سرعت به تهران مخابره شده بود: <رحیم متقی ایروانی> فوت کرده بود. خبر در رسانه‌های ایران هم درج می‌شود. این بار نامه‌ای در کار نبود ولی روزنامه‌ها بازهم به دفتر معاون رئیس‌جمهور می‌رسد نامی که تا هفت ماه پیش برای همه ناآشنا بود، در میانه خبرهای کوتاه برخی روزنامه‌ها درج شده بود: <بنیانگذار کفش ملی درگذشت.> ‌
چند دهه قبل ‌
تهران در سال 1345 شاهد اتفاقی عجیب بود. مردی دفتری مشاوره‌ای راه‌اندازی کرده بود که خود سرآغاز جدال‌های فراوان شد. ‌
‌ گروهی با نام مشاوران اقتصادی هنوز فعالیت‌های خود را به روشنی آشکار نساخته بود ولی آگهی در یکی از روزنامه‌های صبح تهران درج شد که برای ساکنان تهران دهه 40 بسیار ناشناخته بود: <استخدام کودکان دوساله> بسیاری بدگمانی پیش گرفتند.
چنین اتفاقی به توطئه بیشتر شبیه بود تا فعالیت‌های اقتصادی. ‌ گروه مشاوران اقتصادی هنوز شرح فعالیت‌های خود را آشکار نساخته بود. همچنان ایده در حد همان آگهی مطبوعاتی باقی مانده بود.
وزیر امور اقتصادی و دارایی وقت به سرعت به رئیس دفتر خود دستور می‌دهد تا جریان را پیگیری کند. رئیس دفتر پس از تماس‌های مکرر توضیحات را چنین به وزیر اقتصاد ارائه می‌دهد: <این شرکت قصد دارد برای فروشگاه‌ها و کارخانه‌های کفش ملی مدیر تربیت کند.>
وزیر امور اقتصادی و دارایی جریان را از سوی اتاق بازرگانی تهران پیگیری می‌کند. دبیر اتاق بازرگانی تهران به سرعت نامه‌ای تنظیم می‌کند که دو رونوشت بر پایان آن حک شده بود؛ دفتر وزیر امور اقتصادی و دارایی و وزارت دربار. ‌
هر دو گروه همزمان پیگیر اتفاق بودند. بنیانگذار کفش ملی قصد داشت براساس شیوه تربیت مدیران اقتصادی غرب، نیروهای خود را از کودکی تربیت کند. این ایده ایروانی را وادار ساخته بود تا برای جذب کودکان خردسال و آموزش آنان آگهی مطبوعاتی تهیه کند.
اوضاع که قدری آرام‌تر شد، وزارت امور اقتصادی و دارایی از ایروانی دعوت می‌کند تا قدری در مورد ایده خود توضیح ارائه کند. طرح او شکست نخورده بود ولی چندان هم موفق نبود.
‌ اتاق بازرگانی تهران مامور می‌شود تا جریان را پیگیری کند.
سرانجام کار هم چندان مشخص نیست ولی برخی روایت می‌کنند، دفتر ایروانی موفق شده بود تعدادی از کودکان خردسال را از طریق خانواده‌های آنان جذب کند. ایروانی همزمان با برخوردارها فعالیت‌های خود را آغاز کرده بود ولی اوج‌گیری رقابت‌های اقتصادی او را وادار ساخت تا ایده‌های تازه برای تربیت مدیران اقتصادی پیش گیرد. او براین باور بود که استفاده از این کودکان در مجموعه‌های اقتصادی بازدهی کارخانه‌هایش را افزایش خواهد داد

بهنوش بختیاری: هیچ تمایلی به دیدن برنامه های تلویزیونی ندارم

بهنوش بختیاری از بازیگران مجموعه های طنز تلویزیونی، از ساخت برخی برنامه های تلویزیونی انتقاد کرد. به گزارش سرو او در گفت وگویی با خانواده سبز گفت :با وجود اینکه من خیلی تلویزیونی هستم وعلاقه بسیاری به برنامه های تلویزیونی دارم امااین روزها ساختار برنامه های تلویزیونی به حدی ضعیف است که هیچ تمایلی به تماشای آن ندارم. وی ادامه داد:امیدوارم مسئولان به فکر بالابردن سطح کیفی برنامه ها بیافتند وآن را ارتقا دهند.  

  

پگاه آهنگرانی: حاضر به دیدن هر چیزی نیستم
انتقادات این بازیگر سینما از کیفیت برنامه های تلویزیونی در حالی مطرح می شود که پیش از این پگاه آهنگرانی در گفت وگویی با هفته نامه چلچراغ از این وضعیت انتقاد کرده بود . پگاه آهنگرانی گفته بود :فیلمهای عامه پسند هالیوود اکثر خوش ساخت هستند و توهین به مخاطب نیستند.اما اتفاقی که در اینجا می افتد به نظرم توهین مستقیم به تماشاچی است .وی در ادامه گفته است: به نظرم بزرگترین ضربه را به سینما در هر ژانری ،تلویزیون زده است .برای اینکه آنقدر سطح سلیقه مخاطب را پایین آورده که او حاضر به دیدن هرچیزی است .من بعضی وقتها که مثلا سریالهای وسط ظهررا می بینم از فرط حماقت کاراکترها تعجب می کنم واز اینکه چطور رویشان شده اینها را پخش کنند. 

 

انتقاد ترانه علیدوستی
ترانه علیدوستی ازبازیگران سینما نیز پیش از این در گفت وگویی از تلویزیون انتقاد کرده بود .او گفت وگویی با با سینمای پویا گفته بود :من از عملکرد تلویزیون بسیار ناراحت هستم.متأسفانه مسئولین این رسانه به اهمیت کاری که می‌کنند آگاه نیستند. من در خانه عادت دارم تلویزیونم دائم روشن است. نمی‌دانید به طور مثال ساعت 11صبح که همه زن‌های خانه‌دار کشور در منزل هستند سطح برنامه‌ها چقدر پایین است.
وی ادامه داده بود :فرهنگ‌سازی که بماند و یا پشتکار صدا و سیما در نشان دادن ساز ستودنی‌ست. در مؤدب حرف زدن همه‌ی شخصیت‌ها همه‌ی سریال‌ها. اما دکورسازی برنامه‌ها را ببینید. مگر آموزش سلیقه اهمیت دارد؟ پنج شبکه سر ظهر سالاد اولویه و کوکو یاد می‌دهند.
برنامه‌های کودک که بدترین وضع را دارند. به گزارش سرو وی تاکید کرده کرده بود:دلم برای جهان محدودی که برای بچه در نظر گرفته می‌شود می‌سوزد. اما در کنار اینها در تیزرسازی داریم پیشرفت می‌کنیم. چون بحث رقابت و خلاقیت مطرح است و شرکت‌ها خودشان این کار را می‌کنند. کارگردان‌های تیزر دکوپاژ می‌شناسند. رنگ و بازی بهتری را در کارها می‌بینیم. این تأثیر همان به روز بودنی است که گفتم.
او در پاسخ به سوالی که شما از تلویزیون پیشنهاد داشته‌اید؟گفته بود :بله. اما نمی‌توانم در تلویزیون کار کنم. علیدوستی در پاسخ به سوالی که اگر کارگردان خوبی پیشنهاد بدهد ؟گفته بود نه. قوانین سیما سخت‌تر از آن است که من بتوانم با وجود آنها خلاق باشم.
از علیدوستی سوال می شود ولی یک امکان بزرگ دیده شدن را از دست می‌دهید؟او جواب می دهد :هر تصمیمی بهایی دارد. مشکلی نیست

مصطفی زمانی(یوزارسیف ):عید ایران نیستم

عید   ایران  نیستم

 مصطفی زمانی:عید ایران نیستم


در 30 خرداد ماه سال 1361 در فریدونکنار مازندران به دنیا آمدم، ثمره ازدواج پدر و مادرم 5 فرزند است که چهار پسر و یک دختر هستند و من فرزند سوم خانواده می‌باشم.

 از آنجا که در شهرستان برایم امکان بازیگری نبود، به هیچ عنوان به آن فکر نمی‌کردم، گرچه از کودکی علاقه وافری به بازیگری داشتم، تا اینکه دانشگاه قبول شدم، آنجا بود که سعی کردم به تئاتر دانشجویی راه پیدا کنم و خودم را نشان دهم تا در نهایت یک قدم به بازیگری نزدیکتر شوم.

 سال‌ها بدین منوال گذشت تا اینکه یکی از دوستانم که می‌دانست من علاقه زیادی به بازیگری دارم، در روزنامه‌ خوانده بود که برای نقش حضرت یوسف(ع) به دنبال بازیگر هستند، او مرا تشویق کرد که بروم تست بدهم، اما من فکر نمی‌کردم که در این تست پذیرفته شوم، به دوستم گفتم: «نمی‌روم، آنها دنبال بازیگری هستند که به مشخصات ظاهری من نمی‌خورد، من به آنان گفتم که یوسف چشم آبی به کار آنان نمی‌آید... اما دوستم پافشاری کرد و تصویر من را به فرج‌ا... سلحشور نشان داد، او هم گفت: «بگو، بیاید، تست بدهد»...

 در کل تعداد زیادی برای این نقش تست دادند، من هم یکی از آنان بودم، 20 روزی گذشت و با من تماس گرفتند و گفتند در تست‌های اولیه قبول شدم، زمانی که خودم را به گروه معرفی کردم، متوجه شدم که برای این نقش از سه هزار نفر تست گرفته‌اند.

 زمانی که برای این نقش انتخاب شدم، باید مطالعه می‌کردم، پس به مطالعه کتاب‌های تاریخی در مورد حضرت یوسف(ع) پرداختم، البته قبلا در این زمینه مطالعه داشتم، اما باید بیشتر مطالعه می‌کردم، ضمن اینکه کارگردان این مجموعه هم، از لحاظ روحی کمک بزرگی برای من بود، شش ماه فرصت داشتم که خودم را آماده کنم، پس به کلاس‌های فشرده بازیگری، سوارکاری و بدنسازی رفتم و زیرنظر اساتید فن، آموزش دیدم.

 اولین روز تصویربرداری را به خوبی به یاد دارم «ساعت حدود 11 صبح بود، هشتم بهمن‌ماه سال 1383، سلحشور به من گفته بود، دو هفته فرصت داری، اگر متوجه شدم که نقش «یوسف» را نمی‌توانی بازی کنی، عوضت می‌کنم، اما من مصمم بودم تا خودم را نشان بدهم. تمام تمرکزم را روی بازی‌ام گذاشتم و پذیرفته شدم، روزها گذشت تا به دو سال رسید و من حالا بازیگری بودم که دو سال مقابل دوربین این پروژه تاریخی قرار گرفته بودم.»

 پسرعمه‌ام «حسین جعفری» را هم به گروه معرفی کردم تا نقش نوجوانی یوزارسیف را بازی کند. گروه در تعطیلات تابستانی به سر می‌برد و متوجه شدم که کارگردان به دنبال بازیگری است تا در این نقش بازی کند. من هم به شمال رفته بودم تا تعطیلات را در کنار خانواده‌ام سپری کنم. در برخورد با پسرعمه‌ام به نظرم رسید که او به درد این نقش می‌خورد، آن زمان حسین با اینکه سن زیادی نداشت، ولی در نمایشنامه‌نویسی فعالیت می‌کرد و حتی برنده جایزه بهترین بازیگر کودک در استان مازندران هم شده بود... پس تصویرهایی از او گرفتم و در بازگشت به تهران آنان را نشان کارگردان دادم، او هم پذیرفت، حسین به تهران آمد، تست داد و پذیرفته شد.

   

آنچه در ادامه خواهید خواند گزیده‌ای از گفته‌های زمانی است...

 الان این کار در حال پخش است، واکنش‌های مردم هم خوب... و این هم طبیعی است که من بخواهم پس از مدتی بازی کنم و نقش‌های متفاوتی را تجربه کنم، فکر می‌کنم آن زمان لازم نیست همه را متقاعد کنم، چون امکان ندارد... وقتی که اعتقاد پیدا کردی که می‌توانی یک کار را انجام بدهی و دوستش داری، باید انجامش بدهی، فقط باید درست انجامش بدهی تا بتوانی بقیه را متقاعد کنی که تصمیم درستی گرفتی...

 ما دو نوع مخاطب داریم، مخاطب تلویزیون و مخاطب سینما، در سینما یک فیلم اگر یک میلیارد بفروشد، می‌گویند خوب فروخته، بلیت دو هزار تومان است و جمع همه این تعدادی که دیده‌اند، می‌شود پانصد هزار نفر... البته سینما مخاطب خودش را دارد و خیلی از آن مخاطبان خاص هستند... اما به هر حال جمع‌شان می‌شود پانصد هزار نفر، اگر خیلی خوب فروخته باشد، بعدا هم که سی‌دی آن منتشر می‌شود و کل آن پس از دو سال می‌شود، دو میلیون نفر، اما سریالی که بگیرد، در لحظه 10، 15 میلیون نفر آن را می‌بینند مثل سریال یوسف پیامبر(ع). مسئولیت کار در تلویزیون متفاوت است، در سینما شما می‌توانید نقشی را بازی کنید، وقتی خوب بازی کنید، می‌گویند آفرین، یعنی مخاطب سینما بازی می‌خواهد و تو باید راضی‌اش کنی... در صف ایستاده پول داده و در یک جای ساکت و تاریک نشسته که راضی‌اش کنی...

 سعی می‌کنم به هر کجای ایران که می‌روم مثل توریست نباشم، من طی سفری که به یکی از استان‌ها داشتم، بالغ بر 15، 20 هزار نفر، در ساعت 8 شب در مصلی جمع شده بودند، در حالی که برف هم آمده بود. جمعیت آنقدر زیاد بود که من بعد از ده دقیقه از سن آمدم پایین. وقتی این صحنه را دیدم خوشحال شدم، از اینکه کار این قدر خوب دیده شده و مردم آن را دوست دارند و خوشحال شدم از اینکه این قدر لطف خدا درباره من زیاد بوده و از طرف دیگر احساس کردم که چقدر مسئولیت من سنگین‌تر شده است... به خاطر همین هم سعی می‌کنم در شهرهایی که می‌روم مراسم خیلی مختصر باشد و بیشتر وجهه هنری داشته باشد، نه وجهه‌های دیگر...

 دوره کودکی من مصادف بود با سال‌های دفاع مقدس و من در کل فیلم‌های جنگی زیادی ‌دیدم، آن موقع به بازی استاد «جمشید هاشم‌پور» علاقه زیادی داشتم... بعدش وارد فضای نسل جدید بازیگران ایران شدیم. من معمولا هر فیلمی که قشنگ باشد را نگاه می‌کنم و از بین بازیگران هم نود درصدشان را خیلی دوست دارم، اما به بازی مرحوم شکیبایی، پرویز پرستویی، استاد انتظامی، علی نصیریان و استاد مشایخی علاقه زیادی دارم، آنها سال‌ها رنج برده‌اند تا به چنین جایگاهی رسیده‌اند.

 دوست دارم نقش کوروش کبیر و مولوی را بازی کنم.

 در محلی که زندگی می‌کردم، یک گدایی بود عجیب و غریب،این گدا با حالت چمباتمه، ساعت‌ها روی زمین می‌نشست در حالی که خیلی پیر بود. اگر به او نگاه می‌کردی فکر می‌کردی که مجسمه است، تکان نمی‌خورد و ساعت‌ها همین طور می‌ماند... من بارها از جلویش رد شدم و به او نگاه کردم. دوست داشتم از او بپرسم «الان به چی فکر می‌کنی؟» دوست داشتم، دنیا را از نگاه او ببینم... یک بار پرسیدم، اما جواب نداد، نگاه کرد و چیزی نگفت... من اصولا آدم کنجکاوی هستم و دوست دارم بتوانم راحت با آدم‌ها حرف بزنم و بخندم و بچرخم و راحت باشم...

 در حد خوب فوتبال بازی می‌کردم، در نوجوانی کشتی و تکواندو هم کار کردم.

 پدرم کارمند بازنشسته است.

 شرایط بدی که من داشتم این بود که وقتی تست می‌دادم، اصلا باور نمی‌کردم پذیرفته شوم. فکر می‌کنید این اتفاق چند بار در سینما و تلویزیون افتاده است که یک آدم در 22 سالگی نقش کسی را بازی کند که بچه 7 ساله‌ اسمش را شنیده و می‌داند، مداح می‌داند، عاشق می‌داند، روحانی می‌داند، بقال محل می‌داند و جهان او را می‌شناسد.

 من عاشق چند سکانس فینال هستم، سکانس‌های مربوط به رسیدن یوسف به پدر و معرفی ایشان به برادرهایش و همچنین سکانس دیدار مجدد زلیخا، این سکانس‌ها بارها تکانم می‌دهد، من نمی‌توانم اینها را ببینم و اشک نریزم. چون می‌رویم برای بازبینی، تکان‌دهنده است، به جرات می‌توانم بگویم اگر یک انسان ده درصد بویی از عشق برده باشد، متاثر می‌شود.

 اولین پلانی که از من تست گرفتند، ساده نبود، آن قسمت بود که برادرهای یوسف(ع) دچار قحطی شده‌اند و برای اولین بار به مصر می‌آیند... یوسف نام آنها را داده به نگهبان و گفته اگر چنین کسانی آمدند به من بگو، یوسف می‌بیند که برادرهایش دارند می‌آیند، می‌خواهد یواشکی آنها را ببیند، به همسرش می‌گوید: «اینها برادران من هستند» حالتی دارد که هم حسی است، هم ترس است، هم بی‌باوری است و هم می‌رسد به جایی که هیچ چیز نیست، اما هیجان، دوست داشتن و همه چیز در آن است.

 من همیشه مدیون اعتقادی هستم که آقای سلحشور به من دارد، این یک چیز واضح است و من قدردان ایشان هستم.

شکایت می‌کنم

«مصطفی زمانی»، از دست تعدادی از نشریات حسابی شاکی است، می‌گوید: بعضی از مطبوعات، دیگر شورش را در آورده‌اند، سر من را روی بدن فرد دیگری در حالت‌های مختلف مونتاژ می‌کنند... من نمی‌دانم این کارها چه معنایی دارد، آنها به شعور خوانندگان‌شان بی‌احترامی می‌کنند، من هم که وقت ندارم، هر روز به دادگاه بروم و از این نشریات شکایت کنم... اما از طرفی می‌بینم که این رویه ادامه دارد و این نشریات به این کارها ادامه می‌دهند، من هم از طریق قانون عمل می‌کنم به ناچار از دست آنان شکایت می‌کنم، این کارها چه معنا می‌دهد که سر یک هنرپیشه را روی بدن تصاویر دیگری مونتاژ می‌کنند... آنها باید پاسخگوی این عمل غیرحرفه‌ای خودش باشند، اگر آنها با من مصاحبه نمی‌کنند! که در واقع من با آنان مصاحبه نمی‌کنم، حداقل عکس خودم را به چاپ برسانند!

عید در ارمنستان هستم

«مصطفی زمانی» بدون شک در سال 87، ستاره هنر ایران بود، از طریق مجله «خانواده‌سبز» به هموطنان خود فرا رسیدن سال 88 را تبریک می‌گوید و آرزوی سلامتی و سربلندی برای آنان دارد، او از هموطنانش به نیکی یاد می‌کند و می‌گوید: «از همه‌شان که مرا در کوچه و خیابان می‌بینند و ابراز محبت می‌کنند، سپاسگزارم و خوشحالم که بازی در نقش یوسف(ع) به دل آنان نشسته است، خوشحالم که این سریال بینندگان زیادی را پای جعبه جادویی نشانده است، در سال 88، برای تمامی ایرانیان در ایران زمین، آرزوی سعادت دارم و سالی پر برکت برای آنان آرزومندم...»

«مصطفی زمانی» بازیگر نقش یوزارسیف در پایان می‌گوید: «به زودی در فیلم سینمایی به نام «آل» بازی می‌کنم و امیدوارم، بازی در سینما تجربه خوب و موفقی برای من باشد.»

گفتنی است، سرانجام پس از بررسی‌ گزینه‌های مختلف برای بازی در نقش نخست مرد فیلم سینمایی «آل»، مصطفی زمانی برای ایفای این نقش انتخاب شد. کارگردان این فیلم «بهرام بهرامیان» است، همان کارگردان مجموعه «ساعت شنی» که سال گذشته از شبکه اول پخش می‌شد، ضمن اینکه تهیه‌کنندگی آن را «علی معلم» برعهده دارد، این فیلم قرار است با همکاری شماری از سینماگران ارمنی اواخر اسفندماه در ایروان، پایتخت ارمنستان جلوی دوربین برود، یعنی اینکه عید امسال «مصطفی زمانی» در ایران نیست! 
 

 

  تهیه و تنظیم: مجله اینترنتی دومیم